اومدی از راه دور ای قاصـــــدک
با کتابِ قصه های زندگیــــــــــت
راز و رمزی خوندم از تویِ چشات
فکر نکن شدم اسیرِ سادگیــــــت
سال ها دورم تو گشتی بی خطر
نمی دونستم که عاشقم شــدی
مثِ شمعِ نیمه جون توو مردنم
مثِ سایه دورِ دیوارم شـــدی
تو می دونستی نمیشه دل برید
قسمتت بسته عزیزم راهی نیس
جایِ پایِ اون حسودا وا شــــده
قبلِ ما بارون زده دلایِ خیـــس
می مونم یه سایه ای توی چشات
با غروب عشق ، ظاهر می شـــوم
می دونم توو خطِ پایان بهـــــــار
با فروغ درد حاضر می شــــــوم
عزیزم نمی شنون فریاد تـــــــــو
چشم و گوش بسته به حرفای دگر
مونده ای تو با همین دلواپســـــــی
همه غم پرست و راهیِ سفـــــــــر
جاسم ثعلبی (حسّانی) 04/04/1391
:: برچسبها:
قاصدک ,
:: بازدید از این مطلب : 1878
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2