خوشنود نشو قلبم ، دیدار غریبانــــــــــه
خوش بین نشو سردار، با این دلِ دیوانه
***
اوشاد و سر افراز است شب اینگونه می خواند
مایوس و بی پرواست چون درویش بی خانـــه
***
با رقصِ ستم انگار ، لرزیده تنش از شوق
گویا که فضایی نیست ، چرخیدن مستانـه
***
با خنده تبش پیداست ، از ناله ی سنگینش
چون سایه هوسها خواند غم در خشت ویرانه
***
محتاج نشو ای دل ، دنیا و طمع بـــــازی
معجون نشو با فقر، چون موی سر و شانه
***
صبر است کلید عشق ، عاشق نشدی تا حــال
خوش طبع به گل چسبید ، زیبایی به در دانه
***
جاسم ثعلبی (حسّانی) 28/12/1392
:: برچسبها:
غزل رقص ستم ,
:: بازدید از این مطلب : 2187
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0