هدف علیه الوکت بطوابه او قصف قلعتی
رشاشه یخرط علی و ابصلیه هدف قلعتی
یرگص البوش ابقدر کل میه او الف قلعت لی
اتحاصرت لالی مفر کل دنیای ظلمه اصبحت
و الشمس خسفت مکر او بل دلال عظمه اصبحت
ضاع الفکر و العتب لل هدف مرمی اصبحت
دیوان الاجواد ما فسر ملف قلعاتی
***
ولک هدف علی الزمن بطواب
او دمر کل فرصتی او علن بل طب
اگله جوز منی بعد لتطب
یجادلنی ابزعل و ایمر علیه
***
الزمن عتبات عنده او سلبانی
نزف بدموم گلبی او سلبانی
اچم مره هزمته او سال بانی
زلفت ادروب حربه ابکل اذیه
***
یبدر اینور ضیه ابکل الاجواد
او یا عین البچت ما دامت اسنین
امنهد یوم الفرگنه الزمن بعناد
لجل حبک یخی ما نامت العین
ولا لحظه نسینه ذکر الستاد
حچیه بل گلب گص ابسچاچین
تمرمرنه السماء یمطر مطر جاد
او بگینه ابدورنه مثل المساجین
حلم نلبس ملابس مثل الامجاد
ابترک اهدوم ذلنه ابخمل یاسین
الدهر اشعل حروبه ابسیف شداد
او حرگ دیران سکنتها المساکین
القوی حیه او سبع یصطر بل اسناد
یعود ابجاه ضبعه ابطردت البین
اتمنه الموت حدر الگاع یحفاد
ولا ذوق المذله الگطع چفین
بعد لتلوم تدری اللوم طراد
یکتب مهجتی ابحبک عناوین
انت ابدار ساکن غربه تنگاد
و انه ابطن الحزن لابس سوادین
سواد اهدوم حزنی او سور الاجداد
الهضم شد الحزم و انصمت العین
معنی:
مرا درقلعه کوبیده زمانه توپ جنگش را
به صد کالیبر رگباری مرا بگرفته ننگش را
هزاران پوکه رقصیده ندامت دل سنگش را
به تاریکی نهد عمرم فراری نیست در راهم
چرا خورشید تاریک است و باران نیست همراهم؟
بی سبب طعمه شدم یاوری نیست لبِ چاهم
ببین مردان بخشنده به تفسیر کرده بندش را
***
دلا در خال زد جان روزگارم
مرا نشنیده یک خان سوز بارم
به وی گفتم نیا در کلبه ی غم
جدال انداخته در خوز تارم
***
زمانه درد و زارش جامه ام برد
چرا از ساربانم نامه ام برد؟
به چندین بار زانو زد برایم
دمِ گفتن به ناگه خامه ام برد
***
ای ماه و هلال جود وبخشش
و ای گریه زچشم ِ اشک باری
از آن روزی که در حکم زمانت
زعشق تو نَخُسبد چشمِ یاری
تو را هر لحظه استادی به یادت
کلامت خون شد در قلبِ جاری
دل آزرده شده بارانِ اشکت
درون کلبه ماندم چون خماری
خیال جامه پوشی همچو دریا
به آبی رنگ پوشد جامه ماری
زمانه آتش جنگش زد آغاز
به آبادی زده آتش و زاری
ستمگر مار شیری خوانده در گیر
به زور گرگ ها پوشد ستاری
مرا ای مرگ دریاب زیر خاکت
به ذوق ذلتت نوشیده عاری
ملامت ترک کن گر دردِ سنگین
محبت ها نهد در عشق ساری
تو را در کوی غربت سکنتی بود
و من اندوه بار و سازه کاری
دو تاریکی بود جامه و جنجال
ملامت کمر بسته چشمِ خواری
جاسم ثعلبی (حسّانی) 20/02/1390
:: بازدید از این مطلب : 2001
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4