بتابان گیسوانت را ، به دارم کن در این محفل
طناب و پایه بردار و ، سوارم کن در این محمل
اسیر زلف های تو ، رخی تابیده در دیدم
به حلقه گردنم آویز ، گلی نالیده بر چیدم
سرِ تسلیم در دادم ، نخواندی خوابِ چشمم را
تکانی داد جلادم ، نبستی بابِ زخمم را
تماشاگران گریانند ، عمودِ دار کج گردید
رخت آواز سر داده ، دلت آزارِ لج گردید
مرا یک لحظه در مستی ، برقصِ جسم در میدان
چو مایوس است و فهمیده ، زبانم بست در دندان
همین چشم دید بانت را ، به تاریکی فرو رفته
همین گوشِ صدا خوانت ، به غم زاری فرو خفته
بیا دستم بگیر ای یار ، مصلوبم به نابودی
مرا با دست و جانت را ، بکش جسمم به بهبودی
جاسم ثعلبی 22/12/1390
:: بازدید از این مطلب : 1785
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7