در عید و بهار جان جانان
هوای خوب و عطر آگین خویشان
خوشا باشد اگر صد شمع روشن
شروع عشق ما با ختم قرآن
ثوابی گرفتم از این روزها
عذابی نصیبم از این دردها
زروز اول درسم از غم بود
همه زندگانی که سر هم بود
خوشا گویمت تک غزالم تویی
به شهر خودت خوش که آمد تویی
درون دلم گر چه جا باز نیست
به رگهای دل می سپارم تویی
بیا در دلم جا بسی باز شد
تپش داد قلبم برات ساز شد
تو راحت بخواب و بگو شعر را
غزل با ترانه هم آواز شد
بیا در دل که جایی هست
و زخمی را دوایش هست
اگر امروز دیر آیی
به فردایش جدایی هست
آرزویم در کنارت باشم
با تو گویم در جوارت باشم
در درون قلب جا می گیرمت
دوست دارم پا و بالت باشم
چندین بار پرسیده ام جویای حال یاورم
لیکن یه باره هم نشده او مرا گوید سرورم
شاد باش ای جان جانان عید در عیدت شده
عید ناز و زندگانی عید نوروزت شده
عید گل عید طبیعت عید دوری از گناه
عید شادی عید دیدن عید سر بارت شده
راه عشق ما کشیدی در رهی
با طنابی صید کردی درگهی
توی تور زندگانی جسته ای
پس چرا از من نپرسی ای بهی
باز گویم این چه طرز دوستی
تو مرا در چاله انداخته ای
آب بو دم رو لبت ریخته ای
بی صدا ماندم ببینم زیورت
ساقه بودم تو دلت کاشته ای
جاسم ثعلبی و س 24/09/1390
:: برچسبها:
مشاعره ی دو یار ,
:: بازدید از این مطلب : 1909
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2