بچرخان خان دل گشتت همین است
به هر جا می روی عشقت زمین است
سر کوی محبت را چو گشتم
دل و دلدار تو ، جانا رهین است
***
نتابیده رخت در دیدِ مهتاب
نجوییده گلت در عشق شب تاب
جهانی دربه در کویت بگشتم
نجستم ظاهرت جز اینکه در خواب
***
غریب و بی کسی هستم در این بست
به چادر زندگی کردم در این مست
تک و تنها در این عصر و فنونش
مرا باور شده دنیا همچنان پست
***
بخشکان برکه ی دردت ز دشتم
بسوزان غنچه ی مهرت ز کشتم
مرا تنها گذار در ، گردِ بادی
بخندان خامه ی گرمت زنشتم
***
گل خوشبوی در مزرعه روزی
رسید از اشک محبوبی به چشمم
مرا سیلاب برده چون غدیری
غریق دشت زیبای تو مستم
***
زمانی شاد خندان بوده رویم
سرازیری نموده سوژه گویم
ته کوهها رسیدم بی پر و بال
نه با پا می دوم نه پر ، نه خویم
جاسم ثعلبی (حسّانی) 20/1/1391
:: بازدید از این مطلب : 2011
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4