چرا بی تو دلم غمگین ، چرا بی تو گرفتارم
چرا هر شب عزادارم ، چرا بی تو یه غم دارم
چرا از من نپرسیدی ، یه کشتی قصه بر دوشِ
کشیدم قهرهای تو ، به مستی پرسه پر جوشِ
نمی دانی دوست دارم ، همش در ذکر تو بودم
شب و روزم در آهنگی ، غریو مهر تو سودم
دلم تنهای تنهایی ، درونِ عشق و زیبایی
کشیده اشکِ سوزانت ، درونِ درد و شیدایی
بیا یک لحظه در عشقم ، بچش مزه ی همراهی
بیا ماه عسل رفته ، دلم در خواب و بیداری
تو خورشیدی و ماهم را ، به دورت روشنی بخشید
جمالت در جهان پیدا ، صفای دیگری بخشید
تو یک موجی زدی بر دل ، خروشان و زلالی را
به دریای نگاهت چون ، خرامان و کمالی را
مرا یک مهره در دل بند ، بیاویزی ز گردن را
اگر روزی رسد در هجر ، پاییدی ز برزن را
چرا آشفته گردیدی ، از این زیبا سخن گفتن
چرا از درد جوشیدی ، از این معنا سمن جستن
چرا نالیدی از اشکم ، چو جاری گشت بر دشتت
چرا غرقِ چشای من ، به خاری بست برگشتت
نگو هرگز نمی خوامت ، نگو دل در حسد خشکید
نگو دیوار سر بامت ، درون آتشم جوشید
برو یک ساعتی در فکر ، بیاد آن وفاداری
ز بهر این عبادت ها ، جهانی شاد و بیداری
جاسم ثعلبی 19/12/1390
:: بازدید از این مطلب : 1962
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7