غروب لحظه ها

مدونة الشاعرجاسم ثعلبی (الحسّانی) فی اللغه العربیه و الفارسیه

.
اطلاعات کاربری
درباره ما
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت

 

یادت آمد روز برفی

بر درختی تکیه کردم

یادت آمد من بخفتم

تو نشستی بر سر غم

یاد ت آمد خیلی خسته

دل به دیدارت کشیدم

یادت آمد من همیشه

از رمانم دل بریدم

یادت آمد یک گلی را

هدیه دادی قلب نازم

بوی کردم بوس کردم

تا که بر غم ها بتازم

آن تو بو دی دست گرمت

روی قلبم می نهادی

هم و قصه و بلاها

و تو در  حجله شادی

چه کنم از این عذاب و

 از هزار قصه و دردم

به کدام دلبر بجویم

 از مزار کوی سردم

دل من آشفته گشته

از امیدش گم نگشته

راه دیدار وصالت

را بگو دل خیلی خسته

جاسم از دهر وزمانش

لحظه ای خوش هم ندیده

ثعلبی در هر رمانش

زخمی از یارش شنیده

 

جاسم ثعلبی 25/09/1390

 





:: برچسب‌ها:
غروب لحظه ها ,
:: بازدید از این مطلب : 1650
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : پنج شنبه 29 دی 1390
.
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








صفحات
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
چت باکس
تبادل لینک هوشمند
پشتیبانی